حدود ۷۰ ، ۸۰ سال پیش، بعد از جنگ جهانی اول، در ادبیات آلمانی زبان، در واقع در آلمان، یک جریان هنری- ادبی شروع شد که ترجمه انگلیسی اش می شود New Objectivity. عینی گرایی نو، یا واقع گرایی نو. بگوییم رئالیسم نو، که با رئالیسم جادویی، که در این مختصر به آن نگاهی می کنم، همخوان باشد. جریان هنری- ادبی پراهمیتی بود و به نظرم هنوز هم هست. هنوز هم نویسنده های جدید آلمان متاثر از این جریان ادبی اند. در این باره قصد داشتم چیزی بنویسم. اما این جریان پیوند می خورد به رئالیسم جادویی. فکر کردم به جای اینکه از اول بروم به آخر، از وسط شروع کنم. یعنی اول نگاهی به رئالیسم جادویی بیندازیم، که آشنا تر است و ظاهراً بعضی از ما، بیشتر از همه خودم، در ارتباط با این جریان هنری - ادبی دچار سوء تفاهم شده ایم. چرا؟
۱)تا می گوییم رئالیسم جادویی، فکرمان می رود به امریکای لاتین و مارکز و دوستان. وان حمام پر از عقرب، باران پروانه و آدم هایی که۲۰۰سال عمر می کنند. اما این طور نیست، یعنی این همه ماجرا نیست.
۲)خیلی شنیده ام و در نقد ها خوانده ام که این جریان ادبی را منحصر می کنند به امریکای لاتین، و جریانی که در همین سال های اخیر پا گرفته است؛ که این هم درست نیست.
۳)کسانی هم هستند که سعی می کنند در این حوزه مشق بنویسند و مشق هایشان می شود داستان، که خب، جای شک دارد. چرایش را باید پیدا کنیم.
۴)آنچه که باید بدانیم؛ این جریان از اروپا شروع شد، اما بالندگی هنوز ادامه دارش را در امریکای لاتین پیدا کرد. به دلیلی که باید برایمان معنی دار باشد؛ یعنی بدانیم که اگر امکانات یک مکتب و جریان هنری را درست به کار ببریم، منطبق با شرایطمان به کار ببریم، موفق که هیچ، موفق تر خواهیم شد، مثل امریکایی های لاتین که یک جریان اروپایی را گرفتند و بسیار موفق تر از اروپایی ها شدند چون بی خود و بی جهت تقلید نکردند، آن را منطبق کردند با شرایط خودشان.
● رئالیسم جادویی از اینجا شروع شد، از آلمان؛
در سال۱۹۲۴در شهر مانهایم - آلمان یک نمایشگاه نقاشی برگزار شد. یکی از منتقدان هنری، به نام فرانتس روه در مقاله یی درباره «پست ا کسپرسیونیسم» در سال۱۹۲۵و در ارتباط با آن نمایشگاه، مفهوم«رئالیسم جادویی» را وضع کرد. البته قبل از آن هم در سال۱۹۲۳فرانتس روه این مفهوم را در نقدی بر آثار نقاش مونیخی، کارل هایدر به کار برده بود. ابداع این مفهوم در آلمان سابقه طولانی تری دارد. نویسنده و شاعر آلمانی «نوالیس» در اواخر قرن هجدهم به سبکی دست یافته بود که به«رویا واقعیت جادویی» معروف شد. واقعیت در قالب رویا و رویا در قالب واقعیت. در همین ارتباط او در یکی از آثارش که در سال۹۹/ ۱۷۹۸نوشت، از «ایده آلیست های جادویی» در برابر«رئالیست های جادویی» نام می برد. اما گویا مفهوم ابداعی او را، چون ربطی به ادبیات و هنر نداشته است، به عنوان سرمنشاء آن مفهومی که اکنون برای ما آشناست، نمی شناسند. یعنی شروع رئالیسم جادویی را همان نقد نوشته شده در سال۱۹۲۵توسط روه می دانند.
● چرا روه این مفهوم را باب کرد
این مفهوم ابتدا برای نقاشی باب شد. روه نقاشی هایی را رئالیسم جادویی نامید که موتیف های خود را تا حد وسواس دقیق نمایش می دادند و این دقت همراه بود با پرسپکتیوهای تحریف شده، نقطه دید غیرمعمول، و همه اینها در رنگ های چشمگیر و بازی نور و سایه. روه در مقاله خود که عنوان«بعد از اکسپرسیونیسم» (پست اکسپرسیونیسم) را دارد، مفهومی را به کار برد تا با آن آثار نقاشان آن روزگار را بنامد، که سعی داشتند بیانی غیر از بیان انتزاعی واقعیت در مکتب اکسپرسیونیسم پیدا کنند، و آن آثار را رئالیسم جادویی نامید.
● رئالیسم جادویی در ادبیات و تفاوت
این جریان در نقاشی و ادبیات اولین آثار ادبی در حوزه رئالیسم جادویی در دهه،۲۰میلادی، یعنی۸۰،۹۰سال پیش، نوشته می شوند. در ایتالیا ماسیمو بونتمپلی، هم اولین آثار ادبی رئالیسم جادویی را می نویسد و هم برای آن اصولی تدوین می کند. گویا او مستقل عمل کرده و از به کار بردن این مفهوم توسط فرانتس روه بی خبر بوده است. سپس نویسندگانی در آلمان و هلند، بخصوص فلاندر، و ایتالیا به این جریان پیوستند.
بعد از ورود رئالیسم جادویی به حوزه ادبیات، بین آثار نقاشان و نویسندگان این سبک تفاوت چشمگیری به وجود آمد؛ نقاش های رئالیست جادویی در نظم جهان معجزه یی می دیدند قابل ستایش، اما نویسنده های رئالیست جادویی نظم جهان را رد کرده و در واقعیت موجود، ابعاد جادویی کشف و آن ابعاد جادویی را بیان می کردند. مثلاً در نقاشی؛ محیط های آشنا بدون انسان به تصویر کشیده می شوند، مثلاً مصنوعات تکنیکی به نمایش درمی آیند. گرچه این نوع بیان آدم را به یاد سوررئالیسم می اندازد، اما تفاوت رئالیسم جادویی با سوررئالیسم که به هر حال مشابهت هایی دارند در این است که فضاهای پر رمز و راز رئالیسم جادویی هرگز به حیطه تخیل و فانتزی وارد نمی شوند. از نقاشان معروف که در این جهت حرکت می کردند در آلمان؛ گئورگ شریمپف، فرانتز رادتسیویل، رولف اشر و کارل گروسبرگ؛ در بلژیک؛ رنه ماگریت؛ در امریکا؛ جورج توکر، ایوان آلبرایت؛ در اتریش؛ کارل گلد آمر و غیره.
● مشخصه اصلی رئالیسم جادویی
▪️ در هم تنیدن عناصر غیر قابل تصور و شاید تخیلی در بافتی رئالیستی و معقول، به طوری که ظاهر امر، واقعی و ممکن جلوه کند.
▪️ ذوب واقعیت ملموس و منطقی و عینی در واقعیت جادویی، واقعیتی مبتنی بر رویا و وهم.
▪️ رئالیسم جادویی غرابت ناشناخته ها و آنچه را که برایمان مالوف نیست می گیرد و آنها را تبدیل می کند به پاره یی از زندگی روزمره ما.
این جریان ادبی به سرعت فراگیر شد و سپس از مسیر پاریس و اسپانیا به امریکای لاتین رفت و انگار در آنجا محل واقعی خود را یافت.
۱۹۴۸آرتورو اوسلار پیتری نویسنده ونزوئلایی اولین نویسنده آن قاره بود که از این جریان نام برد.
رئالیسم جادویی در آنجا درهم تنیده شد با فرهنگ عامه، اسطوره، دین، تاریخ و جغرافی. نویسندگان امریکای لاتین این مکتب را در برابر رئالیسم اجتماعی قرار دادند، امکانات بیانی آن را با شرایط تاریخی- جغرافیایی-اسطوره یی خود همخوان دیدند و کار به جایی رسید که آستوریاس را پدر رئالیسم جادویی نامیدند و دیگر هیچ کس با شنیدن این مفهوم یاد ابداع کنندگان و کوشندگان آلمانی و فلاندری نمی افتد.
El reino de este mundo بعد آلیخو کارپنتیه در پیشگفتاری برای رمانش در واقع مانیفست رئالیسم جادویی امریکای لاتین را نوشت؛ سوررئالیسم چیزهای غریب و شگرف را از طریق هنر خلق می کند، اما رئالیسم جادویی امریکای لاتین زندگی روزمره است ادغام شده در شگفتی ها و اعجاز. کارپنتیه مرز مشخصی می کشد بین رئالیسم جادویی در اروپا و رئالیسم جادویی در امریکای لاتین. او جمله یی را گفت که آن بعد ها، یعنی وقتی که رئالیسم جادویی در اروپا تقریباً فراموش شد و در امریکای لاتین به اوجی رشک انگیز رسید، درستی آن ثابت شد. وی می گوید؛ روشنگری باعث شد تا فرد اروپایی توانایی تجربه واقعیت جادویی را از دست بدهد، در حالی که در امریکای لاتین باورهای اسطوره یی و اعتقاد به ارواح بخشی طبیعی از زندگی روزمره است. کارپنتیه حق دارد. آنها از بین این همه جریان های هنری- ادبی، آنی را کشف کردند که با شرایطشان جور بود و به آنها قدرت بیان بیشتری داد. اگر از سبکی، از مکتبی و روشی درست و آگاه استفاده نکنیم، اگر صرفاً تقلید کنیم، همان بر ما می رود که تا به حال رفته است یعنی به هیچ جا نمی رسیم.اگر اسباب و ابزار استفاده درست از امکانات رئالیسم جادویی را نداشته باشیم و به زور و ضرب بخواهیم در این حوزه قلم بزنیم، ناکام می شویم. اروپایی ها خودشان مبتکر این جریان بودند اما استفاده درست امریکایی های لاتین باعث شد تا ما امروز وقتی صحبت از رئالیسم جادویی می شود، فقط مارکز و رولفو و آستوریاس و آلنده به یادمان بیاید. اما نه یک نویسنده از زادگاه اصلی رئالیسم جادویی. مگر در اروپا یا کشور های غیر امریکای لاتین کم شخصیت های ادبی گردن کلفت در این حوزه گام زده اند؟
ارنست یونگر، گونتر گراس، پاتریک زوسکیند، اینگمار برگمان، هاروکی موراکامی و... در ادبیات آلمان غربی بعد از جنگ دوم این رئالیسم جادویی نقش مهمی دارد. واقعیتی که به صورت رئالیستی بیان می شود، نمادی و سمبلی می شود برای واقعیتی دیگر که پنهان است و پر رمز و راز.
اما رئالیسم جادویی که گفتم۸۰،۹۰سال پیش در آلمان پا گرفت، بخشی از جریانی است - که گفتم- به نام عینی گرایی نو، واقع گرایی نو و بگوییم رئالیسم نو. از آنجا که امکانات این جریان با محیط و فرهنگ آلمان سازگار بود، بر خلاف رئالیسم جادویی، همانجا ماند و حسابی رشد کرد، و نویسندگان بزرگی را پروراند.
در نگارش این متن از منابع و مآخذ هنری- ادبی به زبان آلمانی استفاده شده است. س. محمود حسینی زاد
……………………………….
راب گونسالزو نقاش 56 ساله کانادایی سالهای زیادی از عمرش را صرف کشیدن نقاشی هایی کرد که با ذهن بازی می کند .سبک کار این نقاش رئالیسم جادویی است ، همان سبکی که گابريل گارسيا مارکز با استفاده از آن داستان می نوشت.