در طراحی سیاه قلم که تقریبا می شود گفت پایه هنر های نقاشی است, از رنگ خاکستری یا گرافیت استفاده می شود. با کم و زیاد کردن تن رنگ خاکستری, نور ها و سایه ها پدید می آیند.در این مطلب از سایت artily.ir به رسم جدول تنالیته می پردازیم.هدف از رسم این جدول, درک بهتر درجات رنگ خاکستری در طراحی سیاه قلم است.
در جدول تنالیته به هر درجه از رنگ خاکستری, یک پرده گفته می شود و ما در این جدول ده خانه ای , ده پرده از رنگ خاکستری را رسم می کنیم .
جدول تنالیته در طراحی سیاه قلم
تمرین تنالیته:
تصویر بالا را ببینید, ابتدا یک جدول ده خانه ای افقی رسم کنید . با استفاده از یک نوع مداد, مثلا با مداد با سختی نوک HB شروع کنید. خانه اول یعنی خانه شماره یک را خالی بگذارید . از خانه شماره دو با کمترین رنگ و فشار خیلی کم به مداد , پرده دوم را رسم کنید.به تصویر نگاه کنید, شما باید بتوانید در این کار تبحر پیدا کنید.پرده شماره سوم را با فشار کمی بیشتر بر مداد رسم کنید. می توانید با دایره های کوچک خانه ها را کامل کنید و یا اینکه از تکنیک هاشور استفاده کنید. پرده شماره چهار را نیز با فشار بیشتری بر مداد رسم کنید .به همین ترتیب ادامه دهید تا در پرده دهم به بیشترین رنگ مداد برسید . توجه کنید که رنگ ها باید از کمترین رنگ شروع شده و به بیشترین رنگ مداد برسند. جدول تنالیته را تمرین کنید تا به بهترین نتیجه در سایه پردازی برسید و با تن رنگ های خاکستری بیشتر آشنا بشوید.
ابتدا یک به اضافه ی بزرگ و کم رنگ روی کاغذ بکشید .سپس قسمت داخلی کف دست راروی خط افقی گذاشته ویک چهارم دایره را بکشیدتا به خط عمودی بعضافه برسید بعد تخته شاسی را بچر خانید وادامه خط را بصورت هلال باز وکشیده به خط افقی وصل کنید . مجددا تخته شاسی را بچرخانید وقرینه تصویری را که کشیدید رسم کنید تا شکل یک تخم مرغ را به شما بدهد .
مانند شکل بالا تخم مرغ را بکشید زیر خط هلالی تخم مرغ خط دیگری با فاصله کمی به موازات آن رسم کنید تا بتوانید سایه تخم مرغ روی سطح زمین را نشان دهید .
در شکل بالا جهت تابش نور وهمچنین جهت های حرکت مداد برای سایه زدن مشخص شده که بعدا توضیح داده می شود .
سایه زدن(رسم تخم مرغ ) :
برای سایه زدن ابتدا جهت نور را مشخص کنید .مقابل نور یعنی زیر تخم مرغ باید از کمترین نور بر خوردار باشد به طوری که کاملا تیره به نظر برسد .برای سایه زدن در وضعیت راحت نشسته آرنج را تکیه گاه می کنیم .مدادی که از قبل تراشیده وتخت کردیم رادر دست گرفته وروی خط تخم مرغ ؛نقطه مقابل نور قرار می دهیم بگونه ای که نوک مداد روی خط وانتهای مداد در جهت نور باشد .فعلا با سایه زیر تخم مرغ کاری نداریم .سایه ها را مطابق شکل در جهت هایی که مشخص شده می زنیم .آنچه باید به آن توجه کنیم این است که :حرکت مداد به دلیل وسعت منطقه سایه به صورت رفت وبرگشتی نیست بلکه دقیقا مشابه کره یکطرفه می باشد .یعنی برای سایه زدن باید قسمت تخت مداد را بلند کرده وپس از یک بار سایه زدن مجددا به جای اول بر گرداند وسایه زدن را ادامه داد .در این راه از چرخش تخته شاسی کمک بگیرید .و سعی کنید بین تکه هایی که به صورت مجزا سایه می زنید فاصله وپله ایی نیافتد .برای نتیجه بهتر کار ؛همپوشانی بیشتر بواسطه ی سایه بیشتر لازم است. جهت حرکت مداد برای سایه زدن بهتر و راحت تر در شکل مشخص شده است . شما با پس وپیش کردن فاصله ها از شکاف بین تکه ها جلو گیری کنید تا بتوانید سایه های یکدست ویکنواختی داشته باشید .
در انتهای کار خط زیر تخم مرغ را مطابق شکل سایه می زنیم .
نکته کلیدی:
آنچه مهم است اینکه نوک مداد همیشه به سمت قسمت تیره کا رمان باشد وبه آ رامی به سمت قسمت روشن وتابش نور کشیده شود این کا ر باعث می شود سایه ها نرم ویکدست شود .
Artist وDesigner دو واژه ای هستند که اغلب به عنوان کلماتی که معنای مشابه ای دارند اشتباه می شوند.
اگر بخواهیم ( درمعنى لغات ) دقیق شویم ، بین این دو واژه تفاوت وجود دارد.در واقع، هر دو واژه اشاره به دو حرفه متفاوت دارند. وب سایت تفاوتهادر نظر دارد در این مقاله تفاوت Artist وDesigner را بیان کند . پس با ما همراه باشید
Artist
Artist کسی است که نقاشی، طراحی و مجسمه سازی می کند جالب است توجه داشته باشید که نقاشی هم شامل آبرنگ می شود و هم رنگ روغن. طراحی شامل طراحی با زغال و طراحی با مداد است.
Designer
از سوی دیگرDesigner فردی است که ساختمان ودیگر سازه ها را طراحی می کند. این تفاوت عمده بین این دو واژه است. کلمه (Designer) اغلب در مفهوم گسترده تری نیز بکار می رود , کلمهDesigner برای اشاره به فردی است که کار طراحی پوشاک و ارائه آخرین مدل ها در لباس را بر عهده دارد. طراح نقش بسیار مهمی را در نمایش های مد بر عهده دارد. او اهمیت زیادی به برگزاری نمایش می دهد.
از سوی دیگر، یک Artist به عنوان تولید کننده شاهکارهای خوب هنری مورد احترام است.
لئوناردو داوینچی، میکل آنژ و از نقاشان و هنرمندان مشهور جهان هستند.
Designer برای تکمیل کار و یا پروژه خود بهArtist وابسته است . عکس این قضیه درست نیست . Artist به هیچ وجه وابسته به Designer نیست. البته در کار گروهی این اتفاق می افتد . به عنوان مثال Artist کاری را که Designer برای امرار معاش خود به او داده است، کامل می کند. بنابراین کلمهArtist ، به عنوان زیر مجموعه ای از کلمه Designer بنظر می رسد. برای اتمام پروژه مهندسی و یا یک کار معماری هر دو این حرفه ها باید در هم ادغام شوند. بنابراین، طراح اغلب به عنوان یک مهندس سخن می گوید. هنرمند برای نمایش آثار مانند نقاشی، طراحی و مجسمه سازی نمایشگاه هایی را برپا می کند.
تعداد زیادی خودآموز نرم افزار Adobe Illustrator و فتوشاپ بر روی اینترنت وجود دارد، با این حال درک این موضوع که هریک از این نرم افزارها چه استفاده ای دارند،حائز اهمیت است.
نام دو نرم افزار Adobe Illustrator و فتوشاپ نشان می دهد که هر دو نرم افزار برای کمک به فرایند خلاقیت در تصاویر بکار می روند. با این حال، هر دو دقیقا در خدمت هدف مشابه ای نیستند.یک فرد غیرحرفه ای می تواند با عبارات ساده ای توضیح دهد که Adobe Illustrator نرم افزاری است که بوسیله آن کاربران می توانند یک تصویر جدید برای خود ایجاد کنند، در حالی که فتوشاپ نرم افزاری است که برای دستکاری تنظیمات تصویر مورد استفاده قرار می گیرد.
Adobe Illustrator
Adobe Illustrator بهترین دوست یک گرافیست است. از ویژگی های موجود در نرم افزار Adobe Illustrator کمک به هنرمند در رسیدن به منتها درجه حرفه ای گری با بکارگیری خلاقیت خود است چرا که Illustrator به کاربران این اجازه را می دهد تا برای ایجاد یک مقیاس برای طراحی خود،محاسبات ریاضی را به عنوان ورودی وارد نرم افزار کنند.
این مورد چنان طراحی شده است که اگر بر یک طرح زوم شود،تعداد پیکسل های آن تغییر نخواهد کرد. Adobe Illustrator در مقایسه با نرم افزار های حرفه ای دیگر به راحتی بر روی اینترنت در دسترس است. Adobe Illustrator به درستی به عنوان برنامه طراحی مبتنی بر بردار شناخته شده است.
Adobe Photoshop
نرم افزار فتوشاپ یک نرم افزار بسیار مفید Adobe است و امکاناتی به منظور ارتقاء عکس دارد. فتوشاپ ابزارهای رسم و تنظیمات تصویر دارد که به کاربر کمک می کند تا تصاویر بهتری مانند حذف قرمزی چشم از عکس هایی که دارای این مشکل است، به وجود آورد. همانطور که ذکر شد، ابزارهای طراحی در فتوشاپ وجود دارد با این حال، این ،یک برنامه بسیار مقدماتی در این نرم افزاراست و استفاده بسیار حرفه ای ندارد. حتی اگر تصاویر با یک دوربین VGA از یک گوشی بسیار ابتدایی گرفته شده باشد، گزینه های افزایشی موجود در فتوشاپ می تواند کاری کند که بنظر آید تصویر با یک دوربین دیجیتال گرفته شده است.
تفاوت بین نرم افزار Adobe Illustrator و Adobe Photoshop
نرم افزار فتوشاپ ویژگی های مشترکی با Illustrator دارد، با این حال، امکانات موجود در فتوشاپ به پیچیدگی llustrator نیست .
Illustrator از نمودارهای مبتنی بر بردار استفاده می کند که محاسبات ریاضی را بکار می گیرد، با این حال، ابزارهای نقاشی در فتوشاپ چنین جزئیاتی ندارند. در فتوشاپ کاربر تصاویر و نمودارهایی را که پیش از این با Illustrator تصویرگری شده اند، را بهبود می بخشد ، با این حال، Adobe Illustrator تخته رسمی در اختیار کاربر می گذارد تا بتواند طرحی کاملا جدید خلق کند.
خودآموزهایی برای یادگیری دو نرم افزار Adobe Illustrator و Adobe Photoshop بر روی اینترنت وجود دارد. با این حال، مشکلی که وجود دارد این است که بسیاری از آموزش های موجود فتوشاپ، امکانات طراحی موجود در فتوشاپ را پوشش نمی دهد. به همین دلیل، کاربر باید کمی هم باAdobe Illustrator آشنا باشد.
هر دو نرم افزارAdobe مزایای زیادی برای تمام انواع کاربران ارائه می دهند. افرادی هستند که ترجیح می دهند بجای اینکه تغییرات لازم درتصاویرشان توسط یک فرد حرفه ای به صورت دستی انجام شود،خودشان تنظیمات عکس هایشان را تغییر دهند.
نرم افزار Adobe Photoshop در اینجا به سهولت قابل استفاده است. Illustrator با برنامه حرفه ای خود برای افراد علاقمند به طراحی لوگو و هنر دیجیتال خوب است.
طراحی و نقاشی دو نوع از انواع هنرهای زیبا هستند کهتفاوت های بسیاری میان آنها وجود دارد. طراحی اساس نقاشی است و عکس این قضیه درست نیست. اگر می خواهید نقاش ماهری شوید باید طراح خوبی باشید. این تفاوت اصلی بین این دو است. مهم است که بدانید طراحی تشخیص خطوط و سایه ها است. از طرف دیگر نقاشی با رنگ و طرح مشخص می شود. از این رو طراحی انواع مختلفی از جمله طراحی خط، طراحی سایه و طراحی شی دارد.
انواع نقاشی :
نقاشی نیز انواع مختلفی مانند نقاشی رنگ روغن روی بوم، آب رنگ ، نقاشی اکریلیک و مانندآنها دارد. نقاشی نیاز به استفاده از روغن سقز دارد درحالی که طراحی نیازی به روغن سقز ندارد. هنگامی که می خواهید با استفاده از رنگ روغن روی بوم نقاشی بکشید نیاز به پالت رنگ دارید ولی هنگام طراحی از یک شی یا انسان نیازی به پالت نیست. مداد، مداد رنگی و زغال چوب در هنر طراحی استفاده می شونداز سوی دیگر روغن، اکریلیک و انواع رنگدانه ها در نقاشی کاربرد دارند.
طراحی :
طراحی نیاز به صرف زمان برای خشک شدن طرح ندارد ولی وقتی نقاشی می کشیم باید زمان کافی برای خشک شدن آن در نظر بگیریم. نقشه مدادی را می توان به راحتی پاک کرده ودوباره کشید چرا که گرافیت را می توان به راحتی پاک کرد. از سوی دیگر نقاشی رنگ و روغن و اکریلیک را نمی توان به راحتی پاک کرد ویا تغییر داد. در نقاشی به قلم موهای متفاوت نیاز دارید.از طرف دیگردر طراحی به قلم مو نیازی ندارید. تجهیزات اندازه گیری دیگری در مورد طراحی استفاده می شود.اصطلاحات طراحی و نقاشی نیز متفاوت است. کسی که طراحی می کند هنرمند نامیده می شود در حالی که فردی که نقاشی می کشد هم هنرمند و هم نقاش نامیده می شود. جالب توجه است که هم برای طراحی و هم برای نقاشی بازار خوبی وجود دارد. نقاشی نسبت به آثار طراحی شده با مداد وزغال بازار بیشتری دارد. این یکی از دلایلی است که نقاشی یک سرگرمی گران قیمت محسوب می شود. بطور کلی وسایل نقاشی در مقایسه با وسایل طراحی گران تر است. جالب است توجه داشته باشید که در نمایشگاه هنری هر دو نوع آثار هنری، یعنی طرح ها و نقاشی ها نگه داری می شود.
سطح چیزها در طبیعت گاه به صورت هموار و گاه ناهموار و دارای بافتها نقش های مختلف است.
در هنر تجسمی سطح را به انحای مختلف می توان تجسم بخشید و به وجود آورد
همه ی سطح ها از سه شکل هندسی دایره، مربع، مثلث یا ترکیبی از آن ها به وجود می آیند.
این شکل ها هر یک خصوصیات قابل مطالعه ای دارند.
دایره :
دایره شکل کاملی است که حرکت جاودانه و مداومی را نشان می دهد. همچنین دایره نماد نرمی، لطافت، سیالیت، تکرار، درون گرایی، آرامش روحانی و آسمانی، پاکی و صمیمیت به شمار می آید.
مربع :
مربع بر خلاف دایره نماد صلابت، استحکام و سکون است. این شکل مظهر قدرت زمین و مادی و در عین حال از زیباترین اشکال هندسی است.
مثلث :
مثلث به واسطه زوایای تندی که دارد سطحی مهاجم و شکلی ستیزنده به نظر می رسد که همواره در حال تحول و پویایی است.
بر اساس ترکیب هایی از مثلث می توان ترکیب های ساختاری بسیاری به وجود آورد. استفاده از مثلث و شبکه های مثلثی یک اصل ساختاری در طبیعت و در معماری به شمار می رود.
به اجسامی که دارای سه بعد : طول، عرض و ارتفاع یا عمق باشند، حجم گفته می شود. معمولاً همه ی اشیای مادی در طبیعت دارای حجم هستند. در هنر تجسمی چنانچه یک نقطه را در سه بعد گسترش دهیم و یا یک پاره خط را در جهت های مختلف حرکت دهیم، تجسمی از حجم به وجود می آید. درهنر تجسمی حجم ممکن است همیشه ملموس و مادی نباشد ولی از نظر بصری وجود داشته باشد که در این صورت می توان به آن حجم مجازی گفت. همان طور که سه شکل دایره، مربع و مثلث به عنوان اشکال پایه برای سطح نام برده شدند. کره، مکعب و هرم را نیز می توان به عنوان اجسام هندسی پایه نام برد. این سه نوع حجم به طور کاملاً منظم به ندرت در طبیعت دیده می شوند. اما به طور کلی همه ی حجم های طبیعت از ترکیب یا تغییر شکل این سه حجم پایه و هندسی به وجود می آیند. حجم می تواند تو خالی یا توپر باشد. به همین نسبت درون یا بیرون آن اهمیت پیدا می کند. معمولاً فضایی را که حجم اشغال می کند مثبت می گویند و فضای پیرامون آن یا ما بین دو حجم و یا حفره ی میان یک حجم توخالی را فضای منفی و گاه حجم منفی می نامند مثل فضای داخل یک لوله قطور.
حجم در نقاشی و عکاسی: در نقاشی و طراحی حجم با ترفند برجسته نمایی به وسیله سایه روشن و رنگ و یا با تغییر شکل و اندازه ی اشکال در اثر عمق نمایی خطی القا می شود. ثبت سه بعدی اشیاء و طبیعت در عکاسی نیز به واسطه نور و سایه روشن صورت می گیرد. در حالی که با نوعی نورپردازی خاص می توان برجستگی و فرورفتگی اجسام را از بین برد و یا در نشان دادن آنها اغراق کرد.
حجم در مجسمه سازی: حجم ، عنصر اصلی کار مجسمه سازان است. نمایش حجم در فضا و روابط متقابل آن با فضای پیرامونش اصل مهم مجسمه سازی است. این روابط در نقش برجسته سازی که از یک سو با نقاشی و از سوی دیگر با معماری در ارتباط است اهمیتی به سزا دارد.
نقش برجسته: نقش برجسته که از یک سمت بسته و محدود است به حجمی گفته می شود که در آن اشیا به صورت کم و بیش برآمده از سطح به نمایش درآمده باشند. در مجموع نقش برجسته حالتی بینا بینی میان نقاشی و مجسمه سازی دارد.
نور و حجم: نقش نور در بازنمایی حجم و خصوصیات آن نیز شایسته توجه است. این نور است که امکان رویت اجسام را در فضا برای ما به وجود می آورد. بسیاری از مجسمه ها و نقش برجسته ها بدون رنگ پردازی ساخته می شوند. به همین دلیل توجه به میزان تیرگی و روشنی برجستگی ها و فرورفتگی ها و ایجاد سایه هایی که در اثر تابش نور به روی آن ها شکل می گیرد.
مبانی هنرهای تجسمی شکل
شکل
در هنرهای تجسمی به کارگیری واژه ی شکل برای بیان حالت و ویژگی های تصویری بسیار متنوع است.به طور کلی، شکل هم به سطح دو بعدی و هم به حجم و هم به نمایش تصویری شکل ها و حجم ها گفته می شود.شکل ها هم به طور طبیعی در پیرامون ما وجود دارند مانند سنگ، صخره ، ابر، درخت و حیوانات. و هم با استفاده از ابزار ساخته می شوند مثل مجسمه ای که از سنگ یا فلز ساخته می شود.
تغییر و ابداع شکل:
در هنر تجسمی با تغییراتی که در یک شکل ساده می توان به وجود آورد، شکل های جدیدی ساخته می شود. هر یک از این شکل های جدید به نحوی می تواند بر ذهن مخاطب تأثیر بگذارد.
الف) از طریق برداشتن یا حذف کردن قسمت یا قسمت هایی از یک شکل ساده ی هندسی می توان شکل های جدیدی را به دست آورد.
ب) با ترکیب و کنار هم قرار دادن و تکرار دو یا چند شکل ساده می توان به شکل های متنوع و جدیدی دست یافت.
ج) از طریق برش دادن و یا اصطلاحاً شکستن اشکال و ترکیب مجدد آن ها به صورت دیگر می توان شکل های تازه تری با حالت بصری متنوع به وجود آورد.
مبانی هنرهای تجسمی بافت
به طور کلی سطح و رویه هر شی و هر شکلی دارای ظاهر خاصی است که به آن بافت گفته می شود.درک کردن بافت هم از طریق لمس کردن و هم توسط احساس بصری میسر است.در هنر تجسمی درک بافت های مختلف از نظر سختی، لطافت، زبری و صافی و هموار یا ناهمواربودن معمولاً با دیدن و به صورت بصری اتفاق می افتد.کاربرد بافت، نقش در طراحی لباس و کاربرد بافت، نقش در طراحی داخلی بسیار پر اهمیت است.
انواع بافت:
الف) بافت های تصویری : این بافت ها معمولاً به صورت شبیه سازی از اشکال و اشیای طبیعت به صورت واقع نما ساخته و پرداخته می شوند و با رؤیت آنها احساسی را که از طریق لمس چیزها تجربه کرده ایم مجدداً در ما بیداری می کند. مثل بافت اشیا در تصاویری که در عکاسی از اشیا ضبط می شود.مانند عکس یک گل یا تصویر ابرها یا تصویر میوه ها
ب) بافت های ترسیمی : این بافت ها به روش های گوناگون تجربی و برای ایجاد تأثیرات بصری خالص به وجود می آیند.بافت های ترسیمی با استفاده از تراکم و تکرار خطوط در ترکیب های متنوع و یا با استفاده از لکه های تیره – روشن و رنگی و یا به کار گرفتن مواد و ابزارهای مختلف به وجود می آیند.لکه های تیره – روشن و رنگی و یا با به کار گرفتن مواد و ابزارهای مختلف به وجود می آیند.تأثیرات بصری این بافت ها بسیار خیال انگیزتر از بافت های لامسه ای و تصویری است.
روش های ایجاد بافت: ترسیم و تکرار انواع شکل ، خطوط، نقاط و یا نقش مایه های خاص با استفاده از پاشیدن و مالیدن مواد رنگین و مرکب روی سطوح گوناگون و یا به کمک انواع قلم ها و کاردک ها و یا ابزارهای دیگر با استفاده از بافت سطوح طبیعی مواد مختلف که به روی آنها مرکب و رنگ مالیده می شود و سپس برگرداندن آنها به روش چاپ و مهر زدن به روی انواع کاغذ و مقوا خراشیدن و تراشیدن و کنده گری سطوحی که مواد رنگین یا مرکب بر روی آنها مالیده شده است. چوب، فلزف شیشه، پارچه ، سنگ و سایر مواد طبیعی و مصنوعی نیز بافت های طبیعی آماده ای را ایجاد می کنند و گاه به طور مستقیم در یک اثر به کار برده می شوند.
ترکیب: انواع ترکیب : به طور کلی به دو نوع ترکیب قرینه و غیرقرینه اشاره کرد. ایجاد یک ترکیب موفق هم در جلب توجه مخاطب و بیننده مؤثر است و هم در رساندن پیام بصری مورد نظر هنرمند به مخاطب . در واقع ترکیب عاملی است که با سامان بخشیدن مؤثر به چگونگی چیدمان و نظم عناصر بصری در یک فضا و کادر مشخص بر اساس ذهنیت هنرمند و روابط تجسمی ، سبب می شود تا مخاطبان اثر بتوانند به طرز مؤثری با آن ارتباط برقرار کنند. در یک ترکیب موفق اجزا از کل قابل تفکیک نیستند. زیرا یک اثر وحدت یافته معنایی فراتر و کلی تر از اجزای خود دارد.
تناسب: تناسب مفهومی ریاضی است که در هنر تجسمی بر کیفیت رابطه ی مناسب میان اجزای اثر با یکدیگر و با کل اثر دلالت دارد. تناسب یکی از اصول اولیه ی اثر هنری است که رابطه ی بصری هماهنگ میان اجزای آن را بیان می کند. می توان در یک تابلوی نقاشی روابط متناسبی میان خطوط سیال خیال انگیز، رنگ ها و وسعت سطوح برقرار کرد و یا در یک اثر حجمی روابط مناسبی میان فرورفتگی و برجستگی ها، فضای منفی و فضای مثبت، بافت ها و سطوح مختلف ایجاد کرد.
تعادل: در طبیعت همه چیز به شکل متعادلی جاری است. از جمله آمدن شب و روز از پی یکدیگر، تغییرات فصل ها و بسیاری از پدیده های دیگر. وجود تعادل یکی از لوازم زندگی بشر است. بر همین اساس در هنر نیز تعادل اجزای اثر نقش عمده ای دارد. در یک اثر تجسمی وجود تعادل بصری برای ایجاد تأثیر مثبت بر مخاطبان ضروری است. در صورت عدم تعادل میان نیروهای بصری مختلف پیام اثر خدشه دار می شود و تأثیرگذاری خود را از دست می دهد. به طور طبیعی انسان هنگام مشاهده ی چیزها آن ها را با محورهای افقی و عمودی در ذهن خود مقایسه می کند و وجود یا عدم تعادل را در آن ها تشخیص می دهد. اثر هنری بدون تعادل و هماهنگی میان اجزایش، اثری ناقص خواهد بود که قادر به ارائه مطلوب پیام مورد نظر هنرمند نخواهد بود. در واقع وجود تعادل در یک اثر تجسمی مبین تأثیرگذاری متناسب و هماهنگ همه عناصر در آن ترکیب می باشد. چنانچه انرژی بصری همه عناصر به گونه ای سامان داده شود که هیچ بخشی از اثر انرژی بصری دیگر بخش ها را از میان نبرد و باعث اغتشاش بصری نشود، ترکیبی موزون و متعادل به وجود می آید. در سامان بخشیدن به یک اثر متعادل ، تیرگی – روشنی، رنگ ، اندازه و محل قرار گرفتن عناصر بصری در فضای کار دخالت دارند. ضرورت ایجاد تعادل نه تنها در سطوح و آثار دو بعدی بلکه در همه ی آثار تجسمی به ویژه در مجسمه سازی از اهمیتی اساسی برخوردار است.
انواع تعادل: الف) تعادل متقارن : به کارگرفتن تعادل قرینه ساده ترین روش برای ایجاد تعادل بصری است. زیرا همه چیز نسبت به محورهای افقی، عمودی و مورب که از وسط اثر عبور می کنند سنجیده می شوند. تعادل قرینه کاملاً طبیعی و سهل الوصول است به راحتی قابل درک می باشد. ب) تعادل غیر متقارن : در این روش ایجاد تعادل بصری بر اساس فاصله ی شکل ها، عناصر نسبت به محورهای افقی، عمودی و مورب در وسط کادر تعیین نمی شود، بلکه انرژی بصری شکل ها بر اساس اندازه ، جهت ، تیرگی – روشنی ، رنگ، بافت و جای آنها نسبت به یکدیگر و نسبت به کادر تصویر مشخص می شود. در ترکیب هایی که از تعادل غیرمتقارن استفاده کرده اند انرژی بصری پرتحرک و پویاتر احساس می شود. در هنر معاصر به واسطه ی پیچیده تر شدن جوامع، شکل زندگی و نگاه مخاطبان آثار هنری، بیشتر از تعادل غیرمتقارن بهره گرفته می شود.
توازن: هر گاه در یک اثر تجسمی انرژی بصری اجزای آن با یکدیگر و نسبت به کل اثر متعادل باشند. آن اثر دارای ترکیبی متوازن خواهد بود. اگر چه ممکن است اجزای آن نسبت به یکدیگر قرینه نباشند در واقع توازن بیان کننده روابط متعادل عناصر بصری در یک ترکیب غیرمتقارن است.
کنتراست (تضاد): کنتراست به معنای تضاد، تباین و کشمکش متقابل میان عناصر و کیفیت بصری است. کنتراست ارتباط منطقی و در عین حال متضادی را میان اجزا و عناصر مختلف یک ترکیب و یا یک اثر هنری بیان می کند. بهره گرفتن از کنتراست در آثار هنری باعث جلوه ی بیشتر معنی، گویاتر شدن حالت، قوی تر نشان دادن احساس و در نتیجه انتقال مفاهیم و پیام ها به شکلی مؤثرتر و عمیق تر است. در حالی که عدم بهره گیری از کنتراست در کیفیات و عناصر تأثیر گذار معمولاً باعث یکنواختی ، ملال و ناپایداری در تأثیرگذاری و عدم جذابیت اثر می شود.
در هنر تجسمی تباین یا همان کنتراست بیانگر کیفیتی حسی ناشی از عملکرد متقابل دو یا چند خصوصیت متضاد عناصر بصری است. این تباین ها را می توان از نظر اندازه، جهت، حالت ، رنگ ، تیرگی ، روشنی و بافت شکل ها و یا از نظر فضای پر و فضای خالی ، حجم مثبت و حجم منفی، فرورفتگی و برجستگی، شکل و زمینه مورد بررسی قرا داد.
حرکت: حرکت به معنای تغییر و جابه جایی در مکان و در زمان است. اما این معنا بیشتر به حرکت مکانیکی اطلاق می شود . در حالی که حرکت معنایی عمومی تر و عمیق تر نیز دارد. حرکت به عنوان یکی از مظاهر حیات در هنر نیز کاربردهای خود را دارد.
نمایش حرکت در هنر تجسمی با تکرار و توالی یک شکل یا یک حالت به وجود می آید و معمولاً نمایشگر نوعی ریتم ( ضرب آهنگ) است. در همین حال اشکال کشیده ی عمودی و افقی و خطوط مداوم و جهت دار و نیز تکرار آنها به دلیل هدایت نگاه از سمتی به سمت دیگر می توانند بیانگر حرکت بصری باشند.
در هنر تجسمی وقتی از نقطه نام برده می شود، منظور چیزی است که دارای تیرگی یا روشنی، اندازه و گاهی جرم است و در عین حال ملموس و قابل دیدن است. از این نظر در ظاهر تشابهی میان این مفهوم از نقطه با آن چه که در ریاضیات به نقطه گفته می شود، وجود ندارد. در ریاضیات موضوعی ذهنی است که در فضا یا بر صفحه تصور می شود، بدون اینکه قابل دیدن و لمس شدن باشد.
نقطه در زبان هنر تجسمی چیزی است کاملاً ملموس و بصری که بخشی از اثر تجسمی را تشکیل می دهد و دارای شکل و اندازه نسبی است. به عنوان مثال وقتی از فاصله ی دور به یک تک درخت در دشت نگاه می کنیم. به صورت یک نقطه تجسمی دیده می شود. اما وقتی به آن نزدیک می شویم یک حجم بزرگ می بینیم که از نقاط متعدد ( برگ ها) و خطوط ( شاخه ها) شکل گرفته است. محدوده ی فضا یا سطح که همان کادر است؛ نقش تعیین کننده ای در تشخیص دادن نقطه ی تجسمی و معنا پیدا کردن آن دارد. در صورتی که اندازه لکه یا عنصر بصری نسبت به کادر به قدری کوچک باشد که به طور معمول نتوانیم جزئیات آن ها را به صورت سطح یا حجم تشخیص بدهیم، می توانیم به آن نقطه تجسمی یا بصری بگوییم. در تعریف نقطه می توان گفت : اولین اثری که یک شیء مثل مداد یا گچ و غیره بر روی صفحه می گذارد نقطه محسوب می شود . به تعبیری دیگر نقطه ساده ترین واحد تقلیل ناپذیر ارتباطات بصری است .
موقعیت های مختلف نقطه:
کاربرد نقطه در کادر بسته به این که نقطه ی بصری در کجای کادر قرار گرفته باشد، موقعیت های متفاوتی را به وجود می آورد. یک نقطه روابط محدود ساده ای با اطراف خود دارد و به همان نسبت توجه مخاطب را به خود جلب می کند. اما چنانچه نقاط بصری متعددی در یک کادر وجود داشته باشند، بر اساس روابطی که از نظر شکل، اندازه ، تیرگی ، روشنی ، رنگ ، بافت ، دوری و نزدیکی با یکدیگر دارند تأثیرات بصری متفاوتی به وجود خواهند آورد. گاهی ممکن است نقطه به عنوان کوچک ترین بخش تصویر تلقی شود. در این صورت در اثر تراکم نقطه های تیره، تیرگی حاصل می شود و در اثر پراکندگی آنها روشنی دیده می شود.
مبانی هنرهای تجسمی خط
در زندگی روزمره و در طبیعت، خط حضور چشمگیری دارد. نقوش خطی روی لباس ها، ردیف صندلی ها در سالن امتحانات، خطوط آجرهای چیده شده، کاربرد خط در طراحی داخلی، سیم ها و تیرهای برق، تنه درختان در کنار خیابان ها ، شیارهای شخم، کاربرد خط در ترکیب بندی عکس و … انوع مثال ها و نمونه ها به خودی خود نشان می دهد که منظور از خط تجسمی معنایی نسبی از خط است و آن نشان دادن یک حرکت ممتد و پیوسته بر سطح یا در فضاست.
جهت خط:
خطوط تجسمی بر اساس جهت حرکت مداوم در یک مسیر کلی به چهار دسته ی اصلی تقسیم می شوند که عبارتند از
1.خطوط عمودی
2.خطوط افقی
3.خطوط مایل
4.خطوط منحنی
الف)خطوط عمودی
در طبیعت به شکل تنه درختان، تیرهای برق و ساختمان های مرتفع دیده می شوند. مفهوم این خطوط می تواند ایستادگی ، مقاومت و استحکام باشد.
ب) خطوط افقی
در طبیعت به صورت سطح زمین، خط افق، پهنه دریا یا یک انسان خوابیده دیده می شود. مفهوم. این نوع خط می تواند آرامش ، سکون یا اعتدال باشد.
ج) خطوط مایل
در طبیعت به شکل کناره های کوه، خط رعد در آسمان و سراشیبی دیده می شوند. و در یک اثر تجسمی برای نشان دادن تحرک ، پویایی ، خشونت و عدم سکون و ثبات به کار می روند.
د) خطوط منحنی
در طبیعت به شکل تپه ماهور، انتشار امواج، پستی و بلندی زمین و حرکت بعضی از جانوران دیده می شوند و در یک اثر تجسمی ممکن است برای نمایش حرکت سیال و مداوم، ملایمت و ملاطفت به کار گرفته شود.
حالت خط:
خطوط می توانند در مسیر حرکت خود دارای شرایط زیر باشند :
1– می توانند در جهت مسیر اصلی خود به صورت بریده بریده و یا متعدد باشند.
2 – می توانند در جهت مسیر اصلی خود به شکل زیگزاگ، شکسته و یا موجی در آیند.
3– می توانند به صورت منظم و یا نامنظم در مسیر اصلی حرکت خود تغییر جهت دهند.
4 – به صورت خطوط باریک یا ضخیم یکنواخت باشند.
5- ضخیم یا نازک، قوی یا ضعیف ، تیره یا روشن شوند.
کاربرد خط:
خط عنصر اصلی طراحی است. ترسیم خطوط پیرامونی یک شکل می تواند تصویر اشیا را به نمایش بگذارد.
تراکم و انبساط هاشورها حجم و سایه روشن را نشان می دهد.
با ضخیم و نازک کردن خط در طراحی، قسمت های سایه دار مشخص می شوند و حالت خطوط جنسیت و بافت اشیا را از لحاظ نرمی، سختی و استحکام مشخص می کند.
در آثار نقاشان طبیعت گرا که شکل های اشیا به دقت ترسیم می شوند، وجود خط به عنوان پایه ی اصلی طرح قابل مشاهده است. در نقاشی ایرانی خط همواره جایگاهی پراهمیت دارد.
عناصر و کیفیت نیروهای بصری در هنرهای تجسمی به دو بخش کلی تقسیم می شوند:
1. بخشی که با آنها به طور فیزیکی و ملموس سر و کار داریم مانند : نقطه، خط، سطح، رنگ، شکل، بافت ، اندازه و تیرگی – روشنی.
2. کیفیات نیروهای بصری، حاصل تجربه و ممارست هنرمند در به کار بردن عناصر بصری می باشند مانند : تعادل، تناسب، هماهنگی و کنتراست که به نیروهای بصری یک اثر تجسمی استحکام می بخشند.
دیدن و نگاه کردن:
در یک معنای کلی عمل دیدن واکنش طبیعی و خود به خود است که عضو بینایی در مقابل انعکاس نور از خود نشان می دهد و انسان به طور طبیعی رنگ، شکل ، جهت، بافت ، بعد و حرکت چیزها را به وسیله پیام های بصری دریافت می کند. اما در هنر و نزد هنرمندان دیدن می تواند فراتر از یک عکس العمل طبیعی تعبیر شود.
در نگاه هنرمند جهان به صورت عمیق تر ادارک و تعبیر می شود. او علاوه بر دیدن اشیاء به روابط و تناسبات آن ها با یکدیگر به دقت توجه می کند. همین توجه و نگاه موشکافانه به جهان و پدیده ها به نحوی در آثار او جلوه گر می شود که گویی هیچ کس دیگر قبلاً آن ها را آن گونه ندیده است.
کادر در هنرهای بصری:
کادر یا قاب تصویر محدودهی فضا یا سطحی است که اثر تجسمی و تصویری در آن ساخته می شود. به طور کلی منظور از کادر در هنرهایی که با سطح سر و کار دارند و بر سطح به وجود می آیند همان محدوده ای است که هنرمند برای ارائه و اجرای اثر خود بر می گزیند.
کادر می تواند اندازه ها و شکل های گوناگون داشته باشد مثل مربع، مستطیل، لوزی، ذوزنقه، دایره، بیضی چند ضلعی یا حتی تلفیقی از این اشکال به صورت منظم و غیرمنظم باشد.
هنرمند با انتخاب بخشی از فضا و جدا ساختن آن از سایر بخش ها وفضای پیرامون توسط کادری مشخص دو کار انجام می دهد :
اول اینکه ارتباط کادر را با محدوده ی داخلی اثر برقرار می کند و انرژی بصری را که از درون به بیرون گرایش دارد، محصور می سازد.
دوم اینکه انرژی های بصری بیرون از کادر را که می خواهند به درون آن نفوذ کنند به کنترل درخواهد آورد.
ساختار:
سامان کلی اجزا و بخش ها براساس ارتباط پویای آنها. این واژه در هنر یا مهندسی کاربرد دارد، ولی مثلا در هندسه به کار نمی رود. (زیرا در هندسه با مقولات دینامیک سروکاری نیست)
ساختار صوری:
اصطلاح (ساختار)، همچنین به نمود سه بعدی شکلها در فضای پرسپکتیوی اطلاق می شود. اما به صورت کلی ساختار صوری، الگوی کلی روابط و کار کردهای عناصر متشکله یک طرح است. باید توجه داشت که ساختار صوری یک اثر هنری از انتظام نیروهای بصری حاصل می آید، و صرفا نتیجه کار کنار هم نهادن ساده عناصرنیست و بنابراین معنای معینی را در خود دارد.
هنرهای تجسمی که گاه با اصطلاح هنرهای بصری یاد میشوند، هنرهای مبتنی بر حس بینایی مانند نقاشی، مجسمهسازی، طراحی، طراحی محصول، چاپ دستی، عکاسی، گرافیک، طراحی صنعتی، سرامیک، صنایع دستی (نه هنرهای سنتی) ، ویدئو، فیلمسازی، معماری و طراحی داخلی است. همچنین هنرهای تجسمی شامل گروه دیگری با عنوان هنرهای کاربردی مانند طراحی صنعتی، طراحی گرافیک، طراحی مد، طراحی داخلی و هنر تزئینی میشود. در حال حاضر هنرمند تجسمی به شخصی گفته میشود که در زمینه هنرهای زیبا یا هنرهای کاربردی فعالیت دارد.
قلمرو کاری طراحی و هنرهای تجسمی بسیار گستردهاست. در اصل این قلمرو همه آنچه که میتوان دید به جز نمایش را در بر میگیرد. منظور از نمایش هنرهایی مانند تئاتر، موسیقی، یا اپرا است. البته مرز مشخص و درستی میان این تعاریف نیست. مثلاً توجه کنید به هنر تن و بدن یا مثلاً فیلم و هنر رسانهای که میتوانند همه دستههای دیگر هنر را در خود جای دهند.
در حال حاضر و در کاربرد کنونی، هنرهای تجسمی شامل هنرهای زیبا و هنرهای کاربردی است، هنرمند تجسمی بهشخصی اطلاق میگردد که در زمینه هنرهای زیبا، هنرهای دستی و هنرهای کاربردی فعالیت میکند. مبانی هنرهای تجسمی را می توان به قواعد درک زبان وابداع در هنرهای تجسمی و بصری تعبیر کرد.ساختن و فهمیدن آثار هنرهای تجسمی موضوع اصلی مبانی هنرهای تجسمی است. زندگی انسان بر اساس ارتباط هایش با جهان پیرامون و با همنوعانش شکل می گیرد. زبان وسیله ارتباطی بسیار مهمی برای انسان هاست اما فقط دانستن زبان و یا توانایی سخن گفتن برای ایجاد ارتباط میان آدم ها کافی نیست، بلکه برخورداری از قوه شنوایی و دانستن کلمات مشترک نیز لازم است. با این حال گاه دو یا چند نفر که از زبان مشترکی برخوردارند منظور یکدیگر را به درستی متوجه نمی شوند. به همین دلیل شناختن زبان و قواعد آن طرز به کار بردن صحیح کلمات نیاز به آموزش دارد. بر همین مبنا درست نوشتن و صحیح خواندن برای درک مفهوم یک اثر نوشتاری و انتقال صحیح معانی آن دارای اهمیتی ویژه است. بنابراین برای درک درست یک نوشته شناختن قواعد و دستور زبان و معنی کلمات ضروری می باشد.
با توجه به این مقدمه باید گفت درک درست یک اثر تجسمی تا حدود زیادی بستگی به شناختن و درک کردن ابزار و عناصر هنر تجسمی دارد، با این تفاوت که برای آموختن زبان نوشتاری قواعد شناخته شده و دقیقی وجود دارد، اما زبان عناصر هنر تجسمی بسیار پیچیده تر و دشوارتر است. در این میان چشم به عنوان عامل دیدن و نگاه کردن نقش اصلی را در فراگرفتن زبان هنر تجسمی دارد، زیرا دیدن امکان تجربه مستقیم و بدون واسطه واقعیت و اشیا پیرامون را برای ما فراهم می کند.
اهمیت دیدن به این دلیل است که ما معمولاً تصاویر اشیاء را نزدیک ترین و درست ترین نشانه برای درک خصوصیات آنها می دانیم. به طوری که با دیدن تصویر یک شیء می توانیم بفهمیم که ویژگی ها و امکانات آن چیست، در حالی که با شنیدن نام اشیاء و یا حتی توصیفی که از آنها می شود نمی توان آن طور که باید به خصوصیات آنها پی برد.
با این توضیحات می توان پی برد که آشنا شدن با مبانی هنرهای تجسمی تا چه اندازه می تواند در درک کردن درست جهان بصری مؤثر باشد. به ویژه این که در دوره معاصر، فراوانی رسانه های ارتباط بصری از قبیل کتاب های تصویری، تبلیغات، عکس، تلویزیون، سینما و رایانه زندگی روزمره ما را مشحون از تصاویر کرده است و به این دلیل اهمیت آموختن مبانی هنرهای تجسمی کاملاً بدیهی به نظر می رسد، علی الخصوص برای کسانی که می خواهند تحصیل و کار خود را با فعالیت در زمینه هنر تجسمی ادامه دهند.
ایجاد آثار هنرهای تجسمی و درست درک کردن آن ها نیاز به یک شناخت اولیه از اصول و مبانی هنرهای تجسمی دارد. همین دلیل این مبانی را می توان به الفبا و قواعد درک زبان و ابدع در هنرهای تجسمی و بصری تعبیر کرد. آشنا شدن با مبانی هنرهای تجسمی می تواند تا حد زیادی در درک کردن جهان بصری مؤثر باشد.
عناصر و کیفیت نیروهای بصری
عناصر و کیفیت نیروهای بصری در هنرهای تجسمی به دو بخش کلی تقسیم می شوند:
1. بخشی که با آنها به طور فیزیکی و ملموس سر و کار داریم مانند : نقطه، خط، سطح، رنگ، شکل، بافت ، اندازه و تیرگی – روشنی.
2. کیفیات خاص بصری که بیشتر حاصل تجربه و ممارست هنرمند در به کار بردن عناصر بصری می باشند مانند : تعادل، تناسب، هماهنگی و کنتراست که به نیروهای بصری یک اثر تجسمی استحکام می بخشند.
هر کدام از این عناصر، دارای یک سری ویژه گی ها هستند که هنرمند با علم به آن ویژه گی ها، از عناصر بالا در آثارش استفاده می کند تا مفهوم مورد نظرش را به بیننده منتقل کند.
عناصر اولیه بصری
نقطه
اولین و ساده ترین عنصر بصری نقطه است که مبدا پیدایش فرم ها می باشد. نقطه نشان دهنده ی مکانی در فضا است و در شرایط خاص جلوه های گوناگونی به خود می گیرد.
در تعریف نقطه می توان گفت: اولین اثری است که یک شی مانند مداد، گچ، قلمو و غیره روی صفحه می گذارد. در تعریف ریاضی، نقطه یک نمونه ی تصویری فاقد طول و عرض و عمق و ارتفاع است و تصور آن غیر ممکن است و به نظر می رسد وجود خارجی ندارد اما از نظر تجسمی نقطه قابل تشخیص و درک است. از نظر تصویری نقطه کوچکترین جلوه و نمود یک عنصر بصری است، مثل یک نقطه در الفبا، یک برگ در فضا، یک پرنده در آسمان ، یک لکه روی دیوار، یک چراغ روشن در شهر و یا قرص ماه در آسمان.
نقطه از نظر اندازه ( کوچک و بزرگ ) مورد توجه قرار می گیرد، همچنین از نظر شکل نیز متفاوت است اما شکل معمولی آن به صورت دایره است و کمتر آن را به صورت چهارگوش یا چند ضلعی می شناسیم.
خط
دومین عنصر بصری و تجسمی، خط است که به صورت فراوان و متنوع در طبیعت وجود دارد و معمولا بیننده از آن غافل است. در هنر هم مهمترین عنصر شکل دهنده ی موضوعات هنری خط می باشد. تعریف ریاضی خط می گوید: خط عبارت است از حرکت و امتداد نقطه، در سطح یا فضا که از این لحاظ قابل دیدن نیست. بهتر است بگوییم : خط عبارت است از یک عنصر بصری که فقط دارای واقعیت طولی است و عرض و عمق ندارد و از یک نقطه شروع و به نقطه ی دیگری ختم می شود.
از نظر هنرهای تجسمی، خط تعریف دیگری دارد، به این صورت که ؛ خط دارای واقعیتی طولی می باشد و جلوه های متفاوت و بیان بصری متنوعی دارد. خط همان نقطه است که در اثر نیرویی که از یک جهت به آن وارد آمده از حالت ایستایی خارج شده و در جهت آن نیرو به حرکت درآمده است. پس دارای انرژی فعال و متحرک است.
سطح
تعریف ریاضی و هندسی سطح، عبارتست از حرکت خط در فضا و در جهتی مخالف حرکت اصلی خود. سطح دارای واقعیت دو بعدی طول و عرض است. وقتی نقطه را به صورت هسته و نیروی متمرکز تصویری در نظر بگیریم اگر از یک جهت رشد و حرکت کند، ایجاد خط می نماید اما وقتی در تمام جهات رشد و حرکت کند، ایجاد سطح می نماید. همچنین فضای خالی بین دو خط موازی، سطح را القا می کند، یا حرکت دورانی زمین دور خورشید با شروع از یک نقطه و بازگشت دوباره به آن، سطح مدور بسیار بزرگی را ایجاد می کند.
دو نقطه که در فاصله ای مرتبط با هم مطرح شوند، خطی نامرئی را القا می کنند، حال اگر سه نقطه در فاصله ای مرتبط با هم مطرح شوند، فضایی به صورت سطحی نامریی را القا می کنند. سطح مانند نقطه و خط یک عنصر تصویری فاقد عمق است و به صورت مثبت و منفی*قابل ادراک می باشد. سطح مثبت وابسته به حجم ها و اشیایی است که دارای واقعیت سه بعدی هستند مانند سیب، میز، کوزه و غیره. این گونه سطوح با دست قابل لمس و با چشم قابل دیدن هستند. سطح منفی هم پدیده ای قابل درک است که به فاصله ی میان دو حجم یا دو شی گفته می شود، مانند حد فاصل میان یک پارچ و لیوان کنارش و همچنین فضایی که این دو شی را در برگرفته است.
* فضای مثبت آن قسمت از تصویر است که برای ما الویت اول را دارد، چه از نظر موضوع و چه از نظر تصویر. فضای منفی در الویت بعدی و دست دومی بوده و کمک می کند تا فضای مثبت بهتر دیده شود.
حجم
حجم عبارتست از یک عنصر تصویری که دارای سه بعد طول، عرض و عمق می باشد. حجم تشکیل شده از سه عامل اولیه یعنی نقطه، خط و سطح، که ممکن است دارای نظم هندسی باشد و یا از فرم نامنظم تشکیل شده باشد. حجم هایی که دارای نظم هندسی هستند از توسعه شکل ها و سطوح اصلی مثلث، مربع و دایره تشکیل شده اند مانند مکعب، مخروط، کره و … . حجم های دیگر که از نظم هندسی برخوردار نیستند از سطوح نامشخص و فرم های نامنظم به وجود آمده اند مثل یک قطعه سنگ یا صخره ی کوه.
از خصوصیات اولیه حجم این است که قسمتی از فضا را تصرف می کند. حجم به دو صورت تصور می شود:
1- حجم توو پر که قسمت داخلی آن را ماده ای اشغال کرده است.
2- حجم توو خالی که فقط سطوح جانبی آن پوشیده شده است.
می توان حجم های توو پر را حجم مثبت و حجم های توو خالی را حجم و فضای منفی به حساب آورد.
همان طور که شکل، بیشتر وابسته به سطح است و مثلا می گوییم شکل مثلث یا شکل دایره، فرم نیز وابسته به حجم است، به طوری که می گوییم فرم مکعب، فرم مخروط یا فرم بدن انسان.
بافت
بافت یکی دیگر از عناصر هنرهای تجسمی است که معمولا آن را با حس لامسه مرتبط می دانند در حالی که اهمیت آن بیشتر در ارتباط با نیروی خاص قوه ی بینایی است. بنابراین بهتر است بافت را از دو نظر مورد توجه قرار دهیم:
1- از نظر شکل و فرم که به وسیله ی قوه ی بینایی درک می شود.
2- از نظر خاصیت فیزیکی و جنسیت بافت که توسط قوه ی لامسه درک می شود.
مواد صاف و نرم، زبر و خشن، براق و کدر مانند چوب، شیشه، سنگ، پارچه، فلز، پنبه و غیره، هر کدام از نظر بصری و نیز در رابطه با نیروی لامسه دارای جلوه و نمود خاصی است. این گونه است که بافت را مرتبا در طبیعت مشاهده و لمس می کنیم و در نتیجه برای ما سابقه ی ذهنی ایجاد می کند.
عنصر بافت برای چشم شکل بیرونی اشیا و مواد را نشان می دهد و برای حس لامسه چگونگی سطح خارجی اجسام را مشخص می کند. می توان به استفاده از سطوح کاغذ روزنامه، تخته، دانه های شن و غیره در ترکیبات رنگی روی بوم، به عنوان کاربردهای ابتدایی بافت در نقاشی اشاره کرد. هر چند که با گذشت زمان و گسترش ابزار و مواد، تکنیک های بسیار متنوعی در استفاده از این گونه بافت ها ارائه شده و در حال حاضر نیز تجربه های جدیدی پیش روی هنرمندان است.
پرسپکتیو
در تعریف پرسپکتیو آمده است: علم طراحی شکل ظاهری اشیاء و نحوه ی دیدن حجم های سه بعدی و ترسیم آن ها بر روی سطح دو بعدی.
قوانین پرسپکتیو به ما این امکان را می دهند که اشکال را روی صفحه ی کاغذ به نوعی طراحی کنیم که به نظر دارای عمق و سه بعدی باشند. پرسپکتیو به قوانینی گفته می شود که باعث فریب چشم و خطای باصره می شوند، و به وسیله ی تغییر و تبدیل خط ها و سطح ها و یا حالت هایی که سایه روشن ایجاد می کند، عمق و بعد مجازی را به دست می دهند.
چند قانون در پرسپکتیو نقش دارد:
1- در عالم طبیعت هر چیزی که به چشم ما نزدیک تر باشد، به نظر بزرگتر می رسد و هر چه که از ما دورتر شود، کوچکتر دیده می شود. مثلا ردیف درختان کاج را در امتداد یک جاده در نظر بگیرید؛ اولین درخت که به ما نزدیک است به مراتب بزرگتر از درخت آخر است. هر چند که در واقعیت، آن ها تقریبا به یک اندازه هستند.
2- اگر ما یک ساختمان را از رو به رو نگاه کنیم، به نظر بزرگتر می رسد تا وقتی که ما آن را از پهلو می بینیم. یعنی هر چه که یک شیء در مقابل چشمان ما باشد و موازی با صورت ما قرار بگیرد، اندازه اش بزرگتر از وقتی است که ما آن را به صورت مایل یا از کناره و پهلو می بینیم.
3- وقتی که در تصویری چند شیء داشته باشیم، نحوه ی قرار گرفتن آن ها نسبت به هم، می تواند عمق را القاء کند، این عمق را با مقایسه ی اشیایی که در جلو قرار گرفته اند، به نسبت آن هایی که در عقب هستند، احساس می کنیم. علاوه بر عمق، ما مفهوم فاصله را هم بین این اشیاء درک می کنیم.
4- وجود سایه روشن هم در یک اثر، از جمله قوانینی است که عمق اشیا را نشان می دهد، همچنین به وسیله ی سایه روشن، روی صفحه ی کاغذ، می توانیم حس فاصله و اندازه را هم به اشیاء بدهیم.
5- رنگ ها و خصوصیات رنگی آن ها هم بر روی تصویر، مثل تاریکی و روشنی، تضاد رنگی، سطوح رنگی بزرگ و کوچک، غلظت و کیفیت رنگ ها نیز در تعیین میزان عمق و فاصله و اندازه اشیاء موثر است.
6- در نهایت بافت و جنسیت هر شیء در یک تصویر می تواند القا کننده ی فاصله، عمق و اندازه آن باشد.
به وسیله ی رعایت این نکات، می توانیم در اثر خود، پرسپکتیو را به وجود آورده و عناصر آن را واقعی تر و قابل لمس جلوه دهیم.
میدان دید
آیا می دانستید که هر کدام از چشم های انسان، میدان دیدی در حدود 135 درجه دارد؟
زمانی که به یک شیء خیره می شویم، فقط زاویه ی محدودی از آن شیء را واضح می بینیم و سایر قسمت های آن تقریبا محو و نامشخص دیده می شود. مثلا دیدن یک میز را در نظر بگیرید، از هر زاویه ای که به این میز نگاه کنید، همیشه زوایایی هستند که از دید ما پنهان می مانند، یعنی هر زاویه تنها بخشی از واقعیت میز را نشان می دهد، مثلا در یک زاویه ممکن است تنها سه تا از پایه های میز را ببینیم در حالیکه در واقعیت میز ما دارای چهار پایه است.
علاوه بر این، فاصله ای که ما از آن به یک شیء نگاه می کنیم، تاثیر زیادی در تغییر جلوه ی آن شیء دارد، مثلا اگر از نزدیک به همین میز نگاه کنیم، طوری به نظر می رسد که با نگاه از فاصله ی دور به آن، متفاوت است. به همین دلیل، یک طراح هر چقدر هم که مهارت و دقت به خرج بدهد و سعی کند تمام زوایای یک شیء را نمایش بدهد، همیشه فقط می تواند بخشی از آن شیء را ترسیم کند. این موضوع در قرن بیستم باعث تغییر نگرش طراحان و نقاشان شد، به طوری که آن ها برای نمایش وجوه بیشتر یک شیء، سبکی به نام کوبیسم را به وجود آوردند.
در همین رابطه، یک موضوع دیگر هم وجود دارد که به آن مخروط دید می گویند، وقتی که ما از یک زاویه ی مشخص و یا یک کادر محدود به شیء یا منظره ای نگاه می کنیم، حداکثر میدان دید ما 60 درجه است، این مسئله را می توان به نگاه کردن به یک ساختمان از درون یک قیف کاغذی تشبیه کرد، هر چقدر که نقطه ی دید ما (چشم) به شیء نزدیک تر باشد، میدان دید ما کمتر شده و در نتیجه فضای محدودتری را می بینیم و برعکس.
خط افق
با توجه به این که فاصله ی دو خط موازی همیشه یکسان است، چطور دو خط موازی در بی نهایت به هم می رسند؟
این نشان می دهد که واقعیت فیزیکی همیشه با شکل ظاهری و آن چه که به نظر می رسد، متفاوت است. بهترین مثال آن، ریل های موازی راه آهن است که واقعیت آن با شکلی ظاهری اش فرق دارد. حتما ریل های قطار را دیده اید که هر چه از ما دورتر می شوند فاصله ی آن ها به هم نزدیک شده تا این که در انتهای دید ما، روی نقطه ای در افق، به هم می رسند. به آن نقطه، نقطه ی گریز می گویند که بر روی خط افق قرار دارد. خط افق محل تماس و برخورد آسمان و زمین مسطح است، یا محل تماس آسمان و سطح دریا، این خط هم تراز چشم بیننده است.
همانطور که گفتیم، خطوط موازی در نقطه ی گریز به هم می رسند، حالا اگر بیننده از جایی بالاتر از خط افق به منظره ای نگاه کند (مثلا از بالای یک تپه به دشت نگاه کند)، نقطه ی گریز در پایین و هم تراز چشمش است، در این حالت میزان بیشتری از زمین را می بیند تا آسمان، ولی اگر بیننده در جایی پایین تر از خط افق باشد، نقطه ی گریز هم تراز چشم او بوده و در بالا قرار می گیرد، که در این حالت میزان کمتری از زمین را می بیند و بخش بیشتری از آسمان در معرض دید او قرار می گیرد.
تا این جا مشخص شد که در طراحی و نمایش اشیایی که با اصول پرسپکتیو انجام می شود، چهار عامل اهمیت دارد که عبارتند از:
1- نقطه ی دید که محل استقرار بیننده است.
2- مخروط دید که شعاع دید و زوایای قابل رویت را مشخص می کند.
3- فاصله ی بیننده از موضوع که اندازه و مقدار آن را نشان می دهد.
4- جهت خطوط اصلی شیء که موقعیت فضایی و مکانی آن را نسبت به خط افق معلوم می کند.
فضا
احساس فضا، همیشه با زمان و مکان در ارتباط است و هر چه در جهان است، در کادر دو بعدی یا سه بعدی، همگی به نوعی با فضا در ارتباط هستند. فضا مشخص کننده ی موقعیت و وضعیت هر پدیده ی قابل دیدن با سایر پدیده هاست. فضای داخلی، فضای خارجی، فضای میانی… فضای آسمان، فضای بین ماه و زمین، فضای ساختمان ها، فضای باز، فضای بسته و غیره همگی به نوعی بیان کننده ی حضور یک پدیده نسبت به باقی پدیده هاست.
مثلا یک کادر خالی را در نظر بگیرید، این کادر به دلیل خالی بودنش از هر عنصر عینی، مفهوم خلاء را به ما القاء می کند اما به محض این که یک نقطه را در جایی از کادر قرار دهیم، خلاء پایان می پذیرد و مفهوم مکان و زمان در فضا به وجود می آید. چرا که بودن یک نقطه معنی فضا را ایجاد کرده و همینطور فضا هم باعث شده که نقطه معنی داشته باشد. حالا اگر همین نقطه را با تکرار چند نقطه ی دیگر در کنارش به سمت یک جهت امتداد بدهیم، خط به وجود می آید و بحث فضای یک بعدی مطرح می شود، اگر همین خط را از یک پهلو امتداد بدهیم، سطح ایجاد می شود و فضای دو بعدی معنا می یابد و در نهایت اگر این سطح را از جهات مختلف رشد بدهیم و حجم به دست بیاوریم، فضای سه بعدی مفهوم پیدا می کند.
بهترین نمونه برای درک فضا، توجه به آثار معماری است. در این زمینه می توانیم مفهوم فضای مثبت و فضای منفی را بهتر درک کنیم. فضاهای خارجی که با حجم معماری تماس دارند، فضای مثبت هستند و قسمت هایی از فضا که در داخل معماری حبس اند، مفهوم فضای منفی را می رسانند.
در یک اثر هنریف هر چه میزان تداخل فضاهای مثبت و منفی، با هم بیشتر باشد، اثر دارای انرژی و پویایی بیشتری است و همچنین تداخل سطوح، تضاد میان فرم ها و جهت خطوط و استفاده از سایه روشن ها هم باعث تنوع، پویایی و پیچیدگی بیشتر یک اثر می شود.
حرکت
هر ماده ای در درون خودش دارای حرکت و تکاپوست، هر موجودی از جمله انسان، در طبیعت دارای حرکتی درونی است که باعث تغییر و تحول دائم آن می شود و هیچ وقت در لحظه ای از زمان و مکان، موجودی ثابت و ایستا نیست. از طرف دیگر، نقاشی ثبت یک واقعه یا رویداد یا تصویر در یک لحظه ی معین از زمان و یا یک مکان معین است، پس چگونه یک نقاش می تواند عنصر حرکت و پویایی را در اثر خودش دخالت بدهد؟
حرکت ممکن است با نقطه یا خط ایجاد شود و به شکل های مختلفی مطرح گردد. مثلا یک دایره ی تو خالی و یک دایره ی توپر را در نظر بگیرید، دایره ی اول به نسبت دومی، به نظر سبک تر و قابل حرکت تر می رسد، و یا در خط، یک خط اریب در مقایسه با یک خط افقی، دارای حرکت و سرعت بیشتری است. حتی در شکل های گوناگون، اگر بین یک مربع و یک دایره، مقایسه ای صورت بدهیم، مربع نسبت به دایره حالت ایستایی و سکون بیشتری دارد.
بنابراین یک نقاش یا طراح، می تواند از روش های مختلفی برای رسیدن به حرکت در اثر خود، استفاده کند. مفهوم حرکت در نقاشی، به سبک فوتوریست ها، بیشتر از هر زمان دیگری، خود را نشان می دهد، و آن هم به این طریق است که فوتوریست ها سعی داشتند با تکرار حالت های مختلف یک سوژه ی در حال حرکت، در کنار هم، حس حرکت کردن آن را القاء کنند. اصولا یکی از روش های القاء حرکت در یک اثر هم همین امر است، یعنی تکرار فرم های مشابه از یک موضوع در نقاط مختلف کادر که باعث چرخش و حرکت چشم به دنبال یافتن این شباهت ها و ایجاد تحرک می شود. البته این موضوع در آثار نقاشان کلاسیک هم به خوبی دیده می شود. اما نشان دادن حرکت بطور کامل، بر روی سطح دو بعدی و به وسیله ی قلمو و رنگ، ممکن نمی باشد. تنها تا حدودی در مجسمه سازی و به صورت سه بعدی، می توان حرکت را تجسم بخشید، مانند مجموعه کارهای الکساندر کالدر و یا نیکلا شوفر.
ریتم
ریتم به معنای تکرار منظم و هماهنگ عناصر طبیعی در کنار هم است. ریتم در طبیعت و وجود همه ی عوامل هستی قابل مشاهده و درک است. چرخش شب و روز، فصول مختلفی که به دنبال هم حرکت می کنند، ریتم رشد در گیاهان و جانوران، مرگ و تولد و … همه نمایانگر وجود آهنگی منظم در طبیعت است. اما در برخی از موجودات طبیعی می توانیم قاعده و قانون ریتم را بهتر مشاهده کنیم، از جمله در خطوط روی یک صدف، در خال های روی پوست یک پلنگ، در گل ها و گلبرگ ها و … .
در واقع ریتم عبارت است از یک پروسه ی تکرار شونده که حرکت جزئی جدانشدنی از آن است. یعنی همیشه حرکت در جایی آغاز می شود و به چشم می خورد که یک عنصر به طور مرتب تکرار شده باشد و ریتم تکرار آن باعث حرکت چشم برای دنبال کردن آن می شود. نه تنها در یک اثر بصری، حتی در یک موسیقی هم اگر خوب توجه کنیم، متوجه ریتم تکرارشونده ی آن می شویم، ریتمی که ما را به دنبال کردن آن وامی دارد. البته باید توجه داشته باشیم که در هر اثری، ریتم یک نواخت و منظم خیلی زود خسته کننده
می شود، به همین دلیل در هر ترکیب هنری، باید فرم و ترکیب آنقدر غنی باشد که همواره جلوه ای تازه از خود ارائه کند.
ترکیب
ترکیب بندی و یا کمپوزیسیون Composition به معنی جای دادن منطقی عناصر تجسمی در فضای مورد نظر است.
ترکیب بندی هم دارای قواعد و اصول معینی است و محاسبات دقیق خود را دارد به نحوی که بین عناصر تصویری ارتباط و پیوندی منطقی برقرار می کند.
در ترکیب بندی باید به چند نکته توجه کرد:
1- هر شکل، دارای انرژی و بیان خاصی است که در حالت ها و موقعیت های مختلف تغییر می کند. مثلا یک مثلث را در نظر بگیرید؛ زمانی که از طرف قاعده اش روی سطح زمین قرار می گیرد، حالتی ایستا و متعادل دارد اما وقتی همین مثلث روی راس هرمش قرار گیرد، حالتی ناپایدار پیدا می کند. همین طور انرژی و حرکت یک مربع با دایره بسیار متفاوت است.
2- وقتی یک صفحه خالی را در نظر بگیریم، تا هنگامی که هیچ عنصر بصری وارد آن نشده باشد، حالت خلاء را القاء می کند اما به محض قرار دادن یک نقطه در هر قسمت از این صفحه، نیروهایی در جهت آن نقطه به حرکت در می آیند و در آن جا متمرکز می شوند. حالا اگر یک نقطه ی دیگر به صفحه مان اضافه کنیم، دو نقطه در برابر هم روابط متقابلی پیدا می کنند و انرژی به طور همزمان بین آن ها تقسیم می شود.
3- یک قاعده ی ساده در دیدن اشکال هندسی یک ترکیب بندی وجود دارد و آن هم این است که چشم هنگام دیدن ترکیبی از چندین شکل هندسی به دنبال یافتن اشکال مشابه است. به این ترتیب می توان از این قاعده برای برقراری سریعتر ارتباط بین عناصر استفاده کرد.
4- تعداد، اندازه و شکل هم در ایجاد فضاهای تصویری جدید بسیار اهمیت دارد و توجه به نوع تقسیم بندی آن ها در فضا، نقش موثری در یافتن یک ترکیب بندی صحیح ایفا می کند.
5- از جمله عواملی که در ترکیب بندی اهمیت دارد وزن یا سنگینی و سبکی عناصر تصویری است که آن هم بستگی به اندازه، تعداد و وضعیت قرار گرفتن آن ها در کادر دارد.
تعادل
برای درک بهتر مفهوم تعادل در ترکیب بندی، می توانیم یک ترازو را در نظر بگیریم. با قرار دادن وزنه هایی مساوی در هر کفه، ترازو به تعدل می رسد. حال این وزنه ها می توانند از نظر تعداد و وزن برابر باشند که در این حالت تعادل متقارن را داریم. همچنین می توانیم چند وزنه ی مختلف از نظر تعداد داشته باشیم که وزنشان در مجموع با هم برابر باشند که در این حالت تعادل غیرمتقارن را داریم.
یک کادر خالی را در نظر بگیرید که در آن دو دایره ی هم اندازه قرار دارد. (تعادل متقارن) حالا اگر یکی از دایره ها را به چند دایره کوچک تر تبدیل کنیم، به طوری که همچنان از نظر وزنی یکسان باشند، تعادل غیرمتقارن رخ می دهد.
در ترکیب بندی هم عوامل مختلفی همچون فرم، اندازه، رنگ، بافت، کنتراست و غیره در ایجاد تعادل و یا بر هم زدن آن موثر است. یک تابلوی نقاشی می بایست طوری طراحی و ساختمان بندی شود که یک ریاضی دان و یا فیلسوف اثری از خود بجا می گذارد. این نکته را اکثر هنرمندان بزرگ مانند سزان، ماتیس، دلاکروا، انگر، روبنس، داوینچی و خصوصا میکل آنژ رعایت کرده اند.
ترکیب بندی یک اثر هنری در اصل اساس و پایه آن اثر است و به نوبه ی خود هنری ترکیب شده از علم ریاضی و آمادگی های ظریف و پنهان در خاطره ی هنرمند است که در هنگام خلق اثر، به معرض نمایش در می آید.
ضرورت هنر ترکیب بندی بیشتر از هر زمان دیگر، وقتی نمود پیدا می کند که هنرمند پا را از چهارچوب خلق آثار کوچک در زمینه ی نقاشی فراتر گذاشته و به خلق آثار بزرگ و با ابعاد وسیع روی می آورد. در این زمان رعایت قوانین هندسی و ریاضی کاملاً ضروری است.
اصطلاحی است که از میانه صده بیستم رایج شده و به اصول اساسی ساختمان در هر اثر هنری اشاره می کند. آموزش مبانی طراحی در مدارس هنری شناخت ویژگی های عناصر بیان هنری و اصول عینی کاربرد و ترکیب عناصر بصری را شامل می شود.
هنرهای تجسمی هنرهایی مبتنی بر طرح هستند که بطور مشخص حس بینایی را مخاطب قرار می دهند و از این رو با نام هنرهای بصری یا دیداری نیز از آنها یاد می شود. به نظر می رسد انواع هنرهای تجسمی شامل طراحی، نقاشی، تصویرسازی، کلاژ، عکاسی و حجم سازی است.
قابلیت تجسم و شکل پذیری، تنوع پذیری، پرورش قوه خیال، دارا بودن عناصری فعال و پویا چون نقطه، خط، سطح، حجم، شکل، بافت، رنگ و کیفیاتی چون تعادل، تناسب، هماهنگی و کنتراست بخصوص در نقاشی خصوصیاتی هستند که می توانند با فراهم آوردن امکان تجربه مستقیم و بدون واسطه دنیای پیرامون مان، امکان ارائه تصاویر ایجاد شده در ذهن آدمی و برقراری تعامل احساسی با محیط، در بهبود منش و شیوه سلوک آدمی تاثیرگذار باشند.رنگ نیز از عوامل اصلی تعیین کننده سبک و سیاقی است که بدان طریق با محیط پیرامون خود ارتباط برقرار می کنیم که یکی از عناصر تعیین کننده و موثر در هنرهای تجسمی و خصوصا نقاشی و تصویرسازی است. رنگ می تواند فضایی یکنواخت را به مکانی روحبخش مبدل سازد.رنگ ها به شیوه های مختلف تاثیراتی بنیادین بر زندگی ما می گذارند که از مهمترین آن ها می توان به تاثیر بر احساساتمان اشاره کرد.
هنر(ART)
به هر گونه فعالیتی که حاصل قریحه و قوه خلاق باشد گفته می شود البته به شرطی که مهار شده و کنترل شده باشد.
اما اصطلاح هنر در معنای مشخص به فعالیت هایی مثل نقاشی ، مجسمه سازی ، طراحی ، گرافیک ، معماری ، موسیقی ، شعر و ادبیات ، رقص ، تئاتر ، سینما ، و هنر های رسانه ای اطلاق می شود.
مبانی هنرهای تجسمی ، طراحی،نقاشی وگرافیک
ریتم (در فرانسه: Rythem) به معنی توالی ضربههای آهنگ که برای موزون کردن نوای موسیقی به کار میرود.به عبارت دیگر تکرار پیدرپی یک حرکت پایدار در زمان مشخص را در موسیقی وزن یا ریتم مینامند.
نور و رنگ شناسی
توانایی در تشخیص و درک زیبایی های طبیعی ، می تواند اثرات بالقوه ای در رشد قدرت خلاقانه داشته باشد. نور عاملی اصلی در درک زیبایی های رنگ دارد و ارتباط دوسویه نور و رنگ و توجه به این موارد و درک درست از زبان نور و کشف زیبایی های رنگ، تاثیر تجسمی قدرتمندی در تقویت قوه باصره دارد. رنگ شناسی و رنگ آمیزی مهمترین بخش آموزشی هنرهای تجسمی است و در بخش های زیر تقسیم می گردد:
- آشنایی با اساس رنگ ها .
- آشنایی با تکنیک های استفاده از رنگ ها .
- آشنایی با امکانات نمایش رنگ ها .
- آشنایی با اصل درک مفاهیم و نقوش رنگی در آثار هنری .
حجم در مجسمه سازي
حجم ، عنصر اصلي کار مجسمه سازان است. نمايش حجم در فضا و روابط متقابل آن با فضاي پيرامونش اصل مهم مجسمه سازي است. اين روابط در نقش برجسته سازي که از يک سو با نقاشي و از سوي ديگر با معماري در ارتباط است اهميتي به سزا دارد. نقش برجسته که از يک سمت بسته و محدود است به حجمي گفته مي شود که در آن اشيا به صورت کم و بيش برآمده از سطح به نمايش درآمده باشند. در مجموع نقش برجسته حالتي بينا بيني ميان نقاشي و مجسمه سازي دارد.
حجم در نقاشي
در نقاشي و طراحي ، حجم بوسيله سايه روشن و رنگ و يا با تغيير شکل و اندازه اشکال در اثر عمق نمايي خطي القا مي شود. بخشي از هنر نمايي نقاشان در طول تاريخ هنر براي واقع نمايي اجسام ، شبيه سازي اشکال طبيعت، به صورت سه بعدي، بر سطح دو بعدي بوم نقاشي بوده است.
حجم هاي پايه
همانطور که سه شکل دايره، مربع و مثلث به عنوان اشکال پايه براي سطح نام برده شدند، کره، مکعب و هرم را نيز مي توان به عنوان اجسام هندسي پايه نام برد. اين سه نوع حجم بطور کاملا منظم به ندرت در طبيعت ديده مي شوند. اما بطور کلي همه حجم هاي از ترکيب يا تغيير شکل اين سه حجم پايه و هندسي بوجود مي آيند.
حجم
به اجسامي که داراي سه بعد : طول، عرض، وارتفاع يا عمق باشند حجم گفته مي شود. معمولا همه اشياء مادي در طبيعت داراي حجم هستند. اگر چه برخي از آنها ممکن است علاوه بر طول و عرض داراي ضخامت، عمق يا ارتفاع بسيار کمي باشند اما قاعدتا حجم هايي هستند که بخشي از فضا را اشغال مي کنند. اين حجم ها گاهي بطور طبيعي به صورت نسبتا منظمي ديده مي شوند، مثل حجم برخي از درختها، ميوه ها و تخم پرندگان و جانوران. اما بيشتر اوقات به شکل غير منظم جلوه مي کنند، مثل حجم صخره ها، گياهان، حيوانات و بسياري چيزهاي دیگر.
سطح در طبيعت
نکته قابل توجهي که بايد به آن اشاره کرد اين است که بين نقطه و خط و سطح رابطهاي مستقيم وجود دارد، به عبارت ديگر نقطه و خط و سطح قابل تبديل به يکديگر بوده و نسبت به فضاي اطراف خود متغيرند. مثلا جزيره اي در دريا از فاصله دور يک نقطه به نظر مي آيد، ولي اگر به آن نزديک شويم و روي آن به ايستيم ديگر نقطه نيست و سطح خوانده ميشود.به همين ترتيب يک پاره خط مي تواند در شرايطي سطح و در شکل ديگري خط بنظر آيد. بنا بر اين سه مفهوم ( نقطه، خط و سطح) کاملا نسبي است و بستگي به زاويه ديد، فاصله و نسبت آن در کادر تصوير دارد، که کدام يک از مفاهيم فوق را بيان نمايد.
شکل
در هنرهای تجسمی به کارگیری واژه ی شکل برای بیان حالت و ویژگی های تصویری بسیار متنوع است. به طور کلی، شکل هم به سطح دو بعدی و هم به حجم و هم به نمایش تصویری شکل ها و حجم ها گفته می شود. شکل ها هم به طور طبیعی در پیرامون ما وجود دارند مانند سنگ، صخره ، ابر، درخت و حیوانات، و هم با استفاده از ابزار ساخته می شوند مثل مجسمه ای که از سنگ یا فلز ساخته می شود. همچنین به تصویر آن مجسمه نیز شکل می گویند.
انواع شکل
از نظر قافیه یا حالت، شکل ها یا هندسی و ساده هستند مثل دایره ، مثلث و مربع و یا تلفیقی از این شکل های ساده هستند. مثل شکل سنگ ها و درختان. در یک اثر تجسمی موضوعات ، معانی و احساسات مورد نظر هنرمند از طریق شکل ها و ترکیب آن ها بر بیننده تأثیر می گذارد. به این معنا خطوط، بافت ها ، تیرگی، روشنی و رنگ ها نیز در قالب شکل تأثیرات خود را بر مخاطبان آثار هنری می گذارند.
تغییر و ابداع شکل
در هنر تجسمی با تغییراتی که در یک شکل ساده می توان به وجود آورد، شکل های جدیدی ساخته می شود. هر یک از این شکل های جدید به نحوی می تواند بر ذهن مخاطب تأثیر بگذارد. در این جا چند روش برای ابداع شکل های جدید از شکل های ساده ارائه می گردد.
الف) از طریق برداشتن یا حذف کردن قسمت یا قسمت هایی از یک شکل ساده ی هندسی می توان شکل های جدیدی را به دست آورد.
ب) با ترکیب و کنار هم قرار دادن و تکرار دو یا چند شکل ساده می توان به شکل های متنوع و جدیدی دست یافت.
ج) از طریق برش دادن و یا اصطلاحاً شکستن اشکال و ترکیب مجدد آن ها به صورت دیگر می توان شکل های تازه تری با حالت بصری متنوع به وجود آورد.
سه شکل اصلی هندسی
همه ي سطح ها از سه شکل هندسي دايره، مربع، مثلث يا ترکيبي از آن ها به وجود مي آيند. اين شکل ها هر يک خصوصيات قابل مطالعه اي دارند
دايره : دايره شکل کاملي است که حرکت جاودانه و مداومي را نشان مي دهد. همچنين دايره نماد نرمي، لطافت، سياليت، تکرار، درون گرايي، آرامش روحاني و آسماني، پاکي و صميميت به شمار مي آيد.
مربع : مربع بر خلاف دايره نماد صلابت، استحکام و سکون است. اين شکل مظهر قدرت زمين و مادي و در عين حال از زيباترين اشکال هندسي است.
مثلث : مثلث به واسطه زواياي تندي که دارد سطحي مهاجم و شکلي ستيزنده به نظر مي رسد که همواره در حال تحول و پويايي است. بر اساس ترکيب هايي از مثلث مي توان ترکيب هاي ساختاري بسياري به وجود آورد. استفاده از مثلث و شبکه هاي مثلثي يک اصل ساختاري در طبيعت و در معماري به شمار مي رود.
ترکیب
ایجاد یک ترکیب موفق هم در جلب توجه مخاطب و بیننده مؤثر است و هم در رساندن پیام بصری مورد نظر هنرمند به مخاطب . در واقع ترکیب عاملی است که با سامان بخشیدن مؤثر به چگونگی چیدمان و نظم عناصر بصری در یک فضا و کادر مشخص بر اساس ذهنیت هنرمند و روابط تجسمی ، سبب می شود تا مخاطبان اثر بتوانند به طرز مؤثری با آن ارتباط برقرار کنند. در یک ترکیب موفق اجرا از کل قابل تفکیک نیستند. زیرا یک اثر وحدت یافته معنایی فراتر و کلی تر از اجزای خود دارد.
زمینه و کادر
در یک ترکیب وجود زمینه برای ایجاد ارتباط بصری میان عناصر و معنی دار شدن شکل ها الزامی است. وحدت بخشیدن به عناصر بصری بدون وجود زمینه که به صورت کادر یا فضای کلی اثر نیز می تواند تصور شود، امکان پذیر نیست.